روزهای اهورایی

بالاخره پس از گذشت ۹ماه انتظار سخت اما شیرین ۲۱مهر پسر عزیزم رو در اغوش گرفتم



فرشته ی من وجودت رنگ و بویه دیگه  ای به زندگیم داد از خدا بابت دادنت هزاران بار ممنونم

این عکس با عجله و با احتیاط زیاد گرفته شد بی کیفیتی عکس رو ببخشید
 

فقط چن روز دیگه

چن روز دیگه یه عضو جدید به خانوادمون اضافه میشه.
اگه بخوام کلی بگم امسال سال خیلی خیلی خوبی داشتمهر از گاهی نت سر میزدم و تا بحال چندین پست نوشتم ولی همه رو نصفه نیمه رها کردم و همه دارن تو ارشیو که ثبت موقت شدن دارن خاک میخورن اخه حوصله اپلود کردن عکس ندارم و بنظرم پست بدون عکس هیچ صفایی نداره
دیگه جونم براتون بگه که امسال گل پسرم کلاس اولی شده و بشدت درگیر درس و مشق شدم خداییش چقدر هم سخت شده باید عین کتاب نوشته بشه و این طرز نوشتاری کلی ازم انرژی میبره.
اگه خدا عمری دوباره بده حتما میام و دوباره مینویسم مرسی از دوستای خوبم که تو این مدت چه از طریق اس و چه از طریق کامنت جویای احوالم بودن
التماس دعا از همه تون.فعلا خدانگهدارتون

اخرین پست سال 91

روزها تند تند و پشت سر هم داره میگذره .برعکس ماه های دیگه سال مثل بهمن ماه که همیشه برام خیلی کند میگذره و من واقعا از این ماه نفرت دارم.
تقریبا همه ی کارامو کردم فقط مونده فرشا که قالیشویی 27 ام تحویل میده.با این حال بازم با وجود داشتن یک عدد ابوالفضل بازم باید دستی به ظاهر خونه بکشم
قرار بود 28 ام از اینجا به سمت بندر عباس حرکت کنیم  ولی بنا به دلایلی نشد.چهارشنبه سوری چن جا دعوت بودیم که از بینشون من دعوت دختر عمومو قبول کردم.با این حال یکم برای یه کار خیلی مهم به سمت تهران حرکت میکنیم که فعلا با حضور بعضی ها تو اینجا نمیخوام در موردش توضیح زیادی بدم انشالله بعد از انجام کار میام و مینویسم.نمیدونم سیزده بدر اینجاییم یا نه؟ولی زیاد نمیتونم عید دیدنی برم 
امروز 5شنبه اخر سال بود چون تو مفاتیح خوندم جمعه ها به اموات عیان میشه که کی سر خاکشون میره منم گذاشتم برا فردا که با سبزه برم به دیدن پدر مادرم.

بقیه شم برا اونایی که رمز دارن تو ادمه مطلب
ادامه نوشته

غافلگیری

حالت تهوع و کمر درد ولم نمیکرد.

فکر میکردم بخاطر کمر درد م اه ی ان ه باشه.ولی مدتی بود خبری نبود.برای تفنن از این کیت های خانگی گرفتم و در کمال ناباوری نتیجه  مثبت بود!!!!!!!!!!!!
بله و با این ترتیب من حسابی غافلگیر شدم.(بتاریخ۱۴ بهمن)فعلا به دکتر مراجعه نکردم یه جورایی تو شوکم
هفته ی پیش هم  تهران بودیم دو تا عروسی رفتیم که یکیش خیلی خیلی خیلی خووووووووووش گذشت ۲۸ این ماه هم عروسیه نوه ی عمه جونم هست فقط نمیدونم چرا انداختن روز شنبه بعده اونم که تولد گل پسره.که در حال تدارک اساسی هستم و از الان هلاک شدم خلاصه بعده اونم عروسیه دوست جون خوبم سمیرا هستش که ۹۹٪سعی میکنم برم
دوباره تا اخر سال بازم باید دو تا عروسی برم که یکیش رو به احتمال زیاد نرم چون تاریخیش زیاد مناسب نیست.برای عید هم احتمال۵۰٪بریم انتالیا ولی خیلی گرون میبرن نفری یک و نهصدو پنجاه.حالا ببینیم خدا چی میخواد.
همیشه خوش باشین

خلاص شدم

دوستان سلام
این پست خیلی عجله ای داره تایپ میشه
من از اردبیل خلاص شدم باورم نمیشه این طلسم شکسته باشه و این منم که دارم از اردبیل میرم.
همه ی اثاث هامو جمع کردم و منتظریم که ایشالا یه مستاجر جدید پیدا بشه برا اینجا و صاب خونه پولمون رو بده و الفرارررررررررررررررررررررررر
البته اشب دارم میرم خونه ی پدریم و ابوالفضل رو هم اونجا ثبت نامش کرد
اومدم اینجا ثبت کنم تا این اتفاق شیرین و خوشایند هرگز فراومشم نشه که چه احساسی داشتم موقع خلاصی از اینجا

بوی ماه مهر

سلااااااااااااااااااااااااااااااام به روی ماه همتون
تابستون هم داره کم کم کوله بارش رو میبنده و اماده ی رفتنه
ومن اینو امسال بیشتر از هر تابستون دیگه احساس میکنم اونم به دو دلیل:
اولیش اینه که هوا اونقدر سرد شده که بخاری هامون رو روشن کردیم و اگه شب بخوای بری پیاده روی حتما باید لباس گرم داشته باشی وگرنه از سرما میلرزی
صب هم که برا خرید میرم بیرون هر کی رو میبینم یه سویشرتی چیزی تنشه
دومیش که که برام خیلی مهم و عزیزه رفتن ابوالفضل به پیش دبستانیه واقعا به سرعت برق و باد گذشت برام
انگار همین دیروز که بعد از۲۵ ساعت تحمل زایمان سخت برای اولین بار گرفتمش بغلم و فقط اشک ریختم
حالا دیگه بزرگ شده و باید بره مدرسه و باید برم براش خرید مدرسه انجام بدماصلا باورم نمیشه
در کل امسال تابستون خوبی داشتم و مسافرت هام خیلی زیاد بود که هیچ کدومش رو اینجا ثبت نکردم
تو چند روزی که تهران خلوت بود من هم از خلوتی تهران استفاده کردم و  دوباره رفتم پیش ابجی خوشگله که خیلی خیلی خیلییییییییییییییییییییییییییی بهمون خوش گذشت
مرسی ابجی مهربونم که پذیرامون بودی و اینقدر به من و ابوالفضل خوش گذروندی
امروز هم اگه خدا بخواد میرم ارومیه چون اصلا دوس ندارم از اردبیل برا ابوالفضل چیزی بخرم  تا بحال هم یادم نمیاد لباس رسمی برا ابوالفضل از اینجا چیزی خریده باشم مگه در موارد محدود مثل تولدش یا لباس تو خونه ایمتاسفانه نه جنسشون کیفیت داره و نه مدل همش چیزای دمده شده میفروشن و مردم هم میخرن و از نظر خودشون خیلی قشنگه ازبس چشم هم چشمی دارن لباس بچه شون رو هم عین هم میخرنمثلا یادمه ابوالفضل رو مهد میبردم از من میپرسیدن لباس بچتو از کجا خریدی منم برم بخرم یا از همدیگه میپرسیدن از کجا فلان کفش که اون روز پات بود خریدی برم بخرم و بالفور میرفتن میخریدن
وقتی من میگفتم از اینجا نخریدم کلی دمغ میشدن یا میگفتن اگه دوباره رفتی برا بچه منم بخر یا ادرس بده  خودمون اگه اونطرفی رفتیم بخریم
اه اه اه اینقدررررررررررررررررررررررررررررر بدم میاد از ادم های این مدلی که نگو
حالا طرف یه چیزی تو تنت میبینه خوشش میاد فرق میکنه  ولی نه اینکه همیشه و همشون اینطور باشن جالبه خودشون هم میگن فلان کس منو دید گفت مانتوتو از کجا گرفتی خوشم اومد برم بگیرم اونوقت خود طرف که این مدلیه به چشمش نمیاد و اگه خودش این کار رو انجام بده مسئله ای نیست
بگذریم که هر چقدر در مورد نفهمی اینا بگم کم گفتم و چیزی به جزء حرص دادن خودم نیست
و تا کسی توی این شهر البته بلا نسبت و دور از جمع همتون اینجا زندگی نکنه نمیفهمه من چی میگم
خدا نصیب کسی نکنه و به زودی زود منو از این خرااااااااااااااااااااااب شده ایشالا نجات بده
من دیگه باید برم کم کم وسیله هامو اماده کنم که ساعت یک بریم
همتون رو به خدای بزرگ و مهربون میسپارم مراقب خودتون و خانواده ی عزیزتون باشین

واقعا حسادت داره؟

این مقدمه خطاب به یه نفره که خودش میونه کیه
ولی واقعا برام سواله ایا مسافرت رفتن ما اونقدر حسادت داره که یه نفر اونقدر کرم هاش تکون بخوره پاشه بیاد دره خونه  م که بخواد سر و صدا راه بندازه البته خیلی شانس اورد که من خونه نبودم
یا مثلا اونقدررررررررررررررر حسود باشه که بخواد حسادت ابوالفضل ۵ساله رو بکنه
تا الان نمیدونستم که همه ی رفتارهاش با ابوالفضل از روی حسادته
ولی خب با حرفهایی که پدرش زد فهمیدم و خدا رو شکر که به موقع فهمیدم
میخوام از همین جا بهت بگم اون خواهرت اونقدر بد ذات و پلید بود الان چی شد
با این حسادتها به کجا رسید؟
خیلی خوشبخت شده؟
و...........
برو با این حسادتها جزء نابود کردن خودت به جایی نمی رسی
حتی برات متاسف هم نیستم چون با تاسف خوردن هم تو به جایی نمی رسی


قربون قد و بالات برم عشق هميشگي من


                   گذاشتن اين عكس دليل خاصي داره

 كنار ستاره هاي خيار هاي دريايي سفره ماهي طوطياو........

   منتظر اجراي دلفين شو در هوايي بسيااااااااااااااااااااااار گرم كه به عشق دلفينا تحمل كرد



  روز اخري كه ميخواستيم برگرديم

در كل سفر خيلي خيلي خوبي بود  همسر جان گفته مهر يا ابان باز هم ميريم البته اين بار يه برنامه ي مسافرت ديگه هم داريم
و اصلا برام مهم نيست كه ادم  حسوده اين بار ميخواد چيكار كنه

به من بگو چراااااااااااااااااا؟

 
بعدا نوشت:تا چن روز نیستم التماس دعا دارم از همه تون
ادامه نوشته

شلوغ پلوغ

خدا رو شکر همه چی از لحاظ روحی رو براه است
دوهفته ی پیش یعنی بتاریخ۱۷خرداد من و ابوالفضل سفری به تهران و خونه ی خواهریم داشتیم
وخیلی خیلی خوش گذشتمخصوصا به ابوالفضل
هر چند شیطنت های ابوالفضل گاهی کلافه ام میکردولی خب در هر حال همه چیز خیلی عالی بود
بخاطر کارم بیشتر از یک هفته نتونستم بمونم و ۲۴ خرداد برگشتیم از یکشنبه هفته پیش هم دوباره کار اشپزی رو شروع کردم و شکر خدا خیلی خیلی راضیم
ایشالا خدا به رزق و روزیه حلال همه برکت بده
 شهریه خرداد  مهد  ابوالفضل رو دادیم ولی بیشتر از ۱۰ رو تو خرداد ماه نرفت و قانون مهد هم اینجوریه که پول عودت داده نمیشه
برا تیر هم میخواستم بعد از ظهر بذارمش مهد که ساعتش رو خیلی دوست نداشتم !صبحه هم که خودم واقعا سرم شلوغه چون ۱۲و نیم باید غذا آماده باشه
تابستون شروع شده و من هنوز هیچ فکری به اوقات فراغت گل پسر نکردم
خبر دیگه اینکه دیروز داداشم رفت ارومیه و چن روز دیگه بر میگرده
احتمال زیاد نیمه شعبان دوباره بریم تهران
شاید هم من نرمچون سرم تو اشپزخونه و دست تنها واقعا شلوغه
خوشحالی بیشترم برا اینه که همه مشتریهام از کیفیت و طعم غذا راضی هستن
شکر خدا وجدانم رو نذاشتم زیر پام تا مثل بعضی از رستورانها کار کنم  مثلا برای سرخ کردن غذا های سرخ کردنی از روغن سرخ کردنی اونم فقط برای یکبار نه ده باره!استفاده میکنم .|

                      اعیاد شعبانیه هم بر همگان خجسته باد

راحت نوشتیم بابا نان داد بی آنکه بدانیم بابا برای نان همه جوانیش را داد
برای شادی روح همه بابا های دنیا که دیگه هیچوقت پیش ما نیستن یه دسته گل
به زیبایی سوره حمد می فرستیم
امروز تولد پدر عزيزمه واگه بود الان شصت و يكمين بهار زندگيش را اغاز مي كرد اما افسوس و صد افسوس

پدر مهربانم

 

           بی تو موج می زند بر دلم غمی غریب

 

 آیینه ها دچار فراموشی اند

و نام تو

ورد کوچه ی خاموشی

 امشب

تکلیف پنجره

بی چشمهای باز تو روشن نیست!

شعر : مرحوم قیصر امین پور 

تولدت مبارك بهترينم

پپی جون برو ادامه مطلب اونجا برات خصوصی گذاشتم

ادامه نوشته

روزت مبارک



در آسمان آبی دلم، جایی برای ابرها نیست
مادرم! دعایم کن که با دعایت، دلم خانه دردها نیست
 روز همه مادراي عزيز مبارك
روح همه ي مادراي در گذشته شاد.
 
مادرم روحت شاد

معجزه

دیروز بهترین و زیباترین روز زندگیم بعد از چند سال بود
معجزه ای در انتظارش بودم بالاخره دیروز برامون اتفاق افتاد
خدایا شکرت بابت این همه مهربانی و لطف و بیکران و بی انتهایت
اسم دیشبم را گذاشتم آرامش در رویا
آرامشی که دیشب داشتم و هنوزم دارم برام مثل یه رویا بود رویایی زیبا و دل انگیز
سالها بود که منو ارامش با همدیگه قهر بودیم ولی دیروز انچنان اشتی کردیم که باورش سخت بود
با عشق تمام ارامش دیشب را بغل کردم و بعد از مدتها راحت خوابیدم
الان نشستم توی بالکن  و نسیم دل انگیز بهاری به صورتم میخورد و من از این همه آرامش مدهوشم الان دیگه عاشق بهارم

پی نوشت: دیشب شب تولد همسری بود فعلا کاری نکردم و گذاشتم برا امروز و الان در حال دیدن تدارکم
پی نوشت۲:دیروز  رستوران کوچولو مو افتتاح کردم البته تهیه غذاست نه رستورانو الان با عشق تمام مشغول کارم چون آرامش بزرگیدارم

دارم میام



دوسال از فراغت گذشت و من هنوز در بهت هستم
پدر عزیزم بخاطر خوابی که دیدم که منتظرم هستی حتما میام و عطر دل انگیز حلوار رو در تمام خونه ات پخش میکنمتنها حلوایی که خودم هرگز تست نمیکنم


چهارشنبه سوري تون مبارك
ايشالا غم همتون امروز دود بشه بره هوا و برا سال جديد هيچ غم و غصهاي نداشته باشين

پیک نیک

ادامه نوشته

قیمت سرسام اور طلا!

رمز همون رمز قبليه اگه هم يادتون رفته بگيد براتون بذارم
ادامه نوشته

چن تا عکس از شام شب تولد ابوالفضل

قبلش از بی کیفیت بودن عکسا ازتون عذر میخوام چون عکسا رو همسری گرفته و ظاهرا خیلی گرسنه بوده که اینطوری هول هولی و بی کیفیت عکس گرفته
پاورقی:دیروز نشسته بودم وداشتم عکسای تولد رو میدیدم که یه اه بلند کشیدم و گفتم از دو روز قبل اونهمه زحمت کشیدم اما نتوستم یه عکس درست حسابی از غذاهام بگیرم Smileyشِکـْـلـَکْ هآے خآنومےکه یهوویی همسر گرام گفت دیری دیری دیرین
منم از خوشحالی این مدلی شدم و زود اومدم عکسارو بذارم





الویه که به شکل بلال درست کردم

سالاد اندنزي

نماي كلي از سفره

بدون شرح
نوناشو خودم درست كردم و توش سالاد مرغ ريختم
كرم كارامل شكلاتي
دسر اناناس


     ژله سورپرايز هر چند خيلي جالب در نيومد البته اين يه دونه عكس رو خودم گرفتم
دستورش رو هم از وب شیواجون بود

عشقم,جونم,عمرم,نفسم,زندگیم تولدت مبارک

بالاخره تولد ابوالفضل مامان ۳شنبه شب دوم اسفند برگزار شد و خیلی خیلی خیلی خوش گذشت.
مخصوصا و اسه پسمل مامان
یه چن تا عکس میذارم تا ثبت خاطره ها و لحظات خوش رو داشته باشم


                    ابوالفضل داره کادوشو از دایی میگیره دستت درد نکنه دایی جون اصلا فکر نمیکردم اینقدر خوش سلیقه باشی

     ایشالا کیک عروسی خودتو داییت و فارغ التحصیلیت رو ببری زندگی مامان

                  ابوالفضل در حال گرفتن کادو از بابایی یه دایناسور که درخواست خودش بود و یه تریلی کنترلی
به ماه اسفند هم میخورد البته بقول خود
 اولش میخواستم بدم عکسش رو کیک بزنن ولی همسری گفت من دلم نمیاد چشم و صورت بچم رو ببرم بدم کسی بخوره
این بود که منم ماهی انتخاب کردم که البته به ماه اسفند که سمبلش ماهی هست خیلی میخورد
ابوالفضل هم میگفت نمو هست کیکم

پلیز کمک

سلام

لطفا راهنماییم کنید واسه شام تولد ابوالفضل موندم چی درست کنم.
الویه که خیلی تکراریه>برنجی هم نباشه>سالاد ماکارانی اینا هم نباشه

یه چیز خوشمزه و در عین حال کم وقت بگیره چون دست تنها کلی کار دارم

اندر احالات ما در پیچ و خم زندگی

سلام به روی ماه همه تون
بالاخره بعد از مدتهای دوری از نت اومدم ولی الان چیزی در مخیله ام نمی گنجد تا به رشته ی تحریر در بیاورم

این چن مدت زندگی ما هم مثل همه ی زندگی ها بالا پایین زیاد داشت ولی شکر خدا این بار بالا ها بیشتر بود و به کل راضی بودم
تابستون که رفته بودم ارومیه تا حدودی خوب بود شاید ٪۷۰
یکی از ۵شنبه ها که رفتم سر خاک بابا تصمیم گرفتم سر خاک دوست عزیز وبلاگ نویس مون هم برم خداوند روحشون رو قرین رحمت الهی بکنه. با اندکی پرس جون از دفتر ارامستان قطعه ی مورد نظر را پیدا کردم و حدود ۱ربع باهاشون حرف زدم
وبلاگ زهرای نازنین 
دو تا هم عکس گرفتم هر چند که یک ماهی از اولین پروازشون با یک پرواز تلخ گذشته اما یاد کردنشون هرگز از ذهنم بیرون نخواهم کرد

روحت شاد كوچولوي قشنگم

دلبندم روزت مبارک

پسر  عزیزم امروز روز کودکه دوست داشتم روزت رو تبریک بگم تا برای همیشه  ثبت بشه

حرفایی زیادی برا گفتن دارم ولی چون از کافی نت مینویسم خیلی خلاصه میکنم

عزیزم روز کوک بر تو همه ی کودکان معصوم دنیا مبارک
دوستت دارم

من اومدم ولی... فعلا نت ندارم الان هم با گوشي اومدم


تا چند مدت نیستم

دوستای خوب عزیز و نازنینم سلام
من تا چند مدت نیستم و برای یه کر خیر دارم میرم ارومیه واقعا نیازمند دعاهاتون هستم خواهش میکنم برام دعا کنید کارم راست و ریس بشه و با دست پر برگردم
احتمالا تا اواخر شهریور نباشم
دلم برا همتون تنگ میشه.

اخرین روز کلاس زبان

دوشنبه اخرین روز کلاس زبان پسری بود البته از امروز ترم بعدی هم شروع میشهولی طبق صحبتی که با مشاوره کردم صلاح دید فعلا دیگه ادامه نده
 از طرفی از اواسط ماه رمضون هم دیگه نیستم برا همین کلاس رفتن گل پسر بی فایده میشد
 از امروز میخواستم ببرمش کلاس قران خودش هم خیلی دوست داره بره کلاس قران ولی یه کم حال مساعدی نداشتم و گذاشتم برا شنبهاز همون ابتدای حاملگیم دوست داشتم که بچم حافظ کل قران بشه امیدوارم این ارزو محقق بشه
 پریروز که رفتم اموزشگاه زبان حیاطش رو به خاطر فاضلاب کنده بودنخدا رو شکر کردم که اخرین روز کلاسه چون از این جور کثافت کاری ها متنفرم
                                           اینم یه عکس از عشق مامان تو اخرین روز کلاسش


                                      این عکس با عجله گرفته شده و تنها همین یه عکسه ظاهرا اقا 
                                        ج ی ش دارن لطفا اون قسمت دستش رو نادیده بگیرین

داداشی جونم رفت

دیروز داداش عزیزم رو بعد از اون جریان فرستادم رفت دلم واقعا براش تنگ شده و جاش کاملا تو خونه احساس میشه

هی راه میرم و صداش میکنمدوست دارم بیاد پیشم

از اين به بعدخيلي خصوصي ها ميرن اينجا

چون نميخواستم نظرات ارزشمند و راهنمايي هاي شما تاييد نشده باشه برا همين اينجا يه وبلاگ زدم تا نظرات هم كلمه عبور داشته باشن
رمز همون رمز پست قبلي هستش
فقط خواهشا اگه كسي اومد ازتون رمز منو خواست بهش ندين ممنونم دوستاي خوبم
بفرماييد اينجا

اگه ابوالفضل دختر بود؟

به نظرتون اگه ابوالفضل دختر بود چه شکلی میشد؟
چند مدتی هست که موهای بند وجودم رو بلند کردم تا ببرمش اتلیه ازش عکس بگیرم البته قبل از اینکه موهاش اینقدر بلند بشه اکثرا فکر میکردن مه ابوالفضل دختره
    ولی خب از وقتی موهاش دیگه اینقدر بلند شده تا خودم نگم دختره کسی متوجه نمیشه تازه وقتی هم میگم پسره همه کلی تعجب میکنن
هفته پیش موهاش رو با کلیپس بستم و ازش به زور عکس گرفتمخودش که اصلا دوست نداشت و همش میگفت میخوام پسر باشم
راستش وقتی موهاشو وقتی این مدلی میکنم دلم خیلی دختر بچه میخواد

قربون اون ناز کردنت بررررررررررم





      دخمل ناناز منی تو(امیدوارم بعد ها که بزرگ شدی و این عکس رو دیدی ازم دلگیر نشی)

دل شکستن هنر نامرداست.


نظرات اين پست تاييد نمشه چون نميخوام به جزء اونايي كه بهشون اعتماد دارم از چيزي با خبر بشن الخصوص ............

ادامه نوشته

اب از سر گذشت اما خدا نخواست

اول براي روشن كردن از پارسال بگم كه رفته بوديم انزلي بماند كه چقدر خوش گذشت ولي اخرش يه جورايي ميخواست از دماغمون بياد پايين كه همسري گفت بي خيال شيم
حالا جريان اون موقع:طبق عادتي كه دارم هميشه وقتي ميخوام از خونه برا چند روز برم بيرون همه جا رو برق ميندازم تا وقتي برگشتم خونه بهم دهن كجي نكنه
پارسال كه انزلي بوديم نگو فيليتر اب يخچال حالا نميدونم به چه دليلي ابش كل خونه رو برداشته بود حالا جريانات اون موقع بماند كه توي مدتي كه مسافرت بوديم همسري و من موبايلمون رو خاموش كرده بوديم و صاحبخونه با چه مكافاتي به ما خبر داد.
اولش خيلي خيلي ناراحت شدم مخصوصا وقتي فهميدم كه اب نشت كرده و رفته خونه ي طبقه پاييني ها. و بد شانسي اونا هم خونه نبودن و بدون اينكه كسي متوجه چيزي بشه يه استخر دو طبقه تو خونه هاي ما راه افتاد شِـــکـْـلـَکْ هــآے خــآنــــــومـے اخر سر هم طبقه بالايي كه ديده بود از ديوارخونه ي  ما داره اب ميزنه زنگ زده بود به صاب خونه كه اونم بياد حالا نگو فلكه اب هم تو حياط هستش كه حياط هم در دسترس طبقه پاييني هاو اونا هم كه خب نبودن
يكي از اقوام نزديك شوشو كه همين جا كار ميكردن كليد خونه ي ما رو داشت و مياد و خلاصه ..... فرشها تشريف ميبره قاليشويي
ما هم همون روز ميخواستيم راه بيفتيم كه بعدش شور جان گفت بي خيال حالا كه شده چرا مسافرت رو به خودمون حروم كنيم تا اخر هفته مي مونيمBeach Blanket.بماند كه وقتي ما اومديم و من خونه با اون وضع اسفناك ديدم چقدر شوكه شدم و چقدر اين طبقه پاييني هاي نامرد بيشتر از اونچه كه قاليشويي از شون گرفته بود از ما گرفتن  پول حروم كه خوردن نداره!
ديگه از اون موقع ما شير اب سرد كن يخچال رو بستيم چون به هيچ عنوان از اب اينجا استفاده نميكنيم و تو اين سه سال فقط از اب معدني استفاده كرديم و اينجوري بيخيال يخ هم شديم
اين رو گفتم كه بگم پريروز به شوشو گفتم دو روز مونده از اينجا بريم يخساز رو راه بندازه تا وسيله هايي كه تو فريز دارم خراب نشه
شوررررررر جان هم عنايتي فرمودن و ديروز اين كار رو انجام دادنشکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز  و من بهش گفتم كه موقع خواب اب يخچال رو قطع كنه ولي امان از اين اقاي فراموشكار
ابوالفضل و پدر خونه طبق معمول زودتر از من به خواب رفتن منم ساعت  يك ونيم بود كه رفتم بخوابم
همچنان كه در خواب ناز بودم ديدم صداي اب مياد اولش فكر كردم دارم خواب ميبينم بعد احساس كردم نه خواب نيستم و با خودم گفتم چقدر امشب صداي تصويه اكواريم زياد شده و تا اومدم چشم ماموببندم يادم افتاد اي دل غافل حتما دوباره يخچال كار دستمون داده
تا پامو گذاشتم تو اشپزخونه ديدم بله و خيلي زود اومدم همسري بيدار كردم بهش گفتم بلند شو يه تكوني خورد و خوابيد دوباره با صدلي بلند گفتم پاشو خونه رو اب برد طفلك نفهميد چه طوري از تخت پريد پايين

ديگه از ساعت ۳ تا ۴ داشتيم اشپزخونه تميز ميكرديم و خدا ميدونه فرش ۹ متري كه انداختم تو اشپزخونه اب هم خورده بود به چه سنگيني شده بود .
اگه فقط ۲ دقيقه دير از خواب بيدار ميشدم دوباره اب مي اومد تو پذيرايي و اين وسيله هايي كه كارتن كردم همه به گند كشيده ميشد
شب موقع خوابيدن دلهره داشتم ۵تا صلوات فرستادم يه كم اروم شدم ولي بازم اضطراب داشتم يه فاتحه برا پدر مادرم خوندم و اروم شدم و خوابيدم فكر كنم دعاي اونا بود كه منو از خواب بيدار كردشکلکـــ های آینـــ ـ ـاز
خدايا ازت ممنونم 
پياده روي چند روز پيش قريونت برررررررررررم خوشتيپ
داره با من ورزش ميكنه

هر از گاهي شوشو جون زحمت ميكشه و از طريق نت چيزي ميخره برام از اينا خيلي خوشم اومد گفتم شما هم ببنيد اگه دوست داشتين گواشواره ماه تولد خودتون رو بخريد