دوستای خوبم سلام
دلم برای همگی شما تنگ شده بود. جمعه هفته پیش برگشتم ولی چون موقع رفتن یادم رفته بود مودم رو خاموش کنم لذا تو این یه هفته هر چی شارژ داشتم خالی شده بودبرای همین این چند روزه اینتر نت نداشتم تا بهتون سر بزنم

خب برگردیم به یکشنبه هفته پیش یعنی نهم آبان
قرار بود دوستم شهره و پسرش هم بیاد تا باهم بریم سنندج شهره و امیر علی پسمل گلش ساعت نه رسیدن اردبیل من هم از اومدن اونا خیلی خوشحال بودم چون اینجوری دیگه تنها نبودم. در کل با این دوستم خیلی راحتم و برام مثل یه خواهر میمونهولی چون همسری جلسه داشت نتونست بره دنبالش از این جهت من ازش خیلی شرمنده شدم ناهارم از صبح بار گذاشته بودم و از روز قبل هم نخود خیس کرده بودم و از وبلاگ تیلا جون برا تو راهمون فلافل درست کردم که خیلی عالی شده بود ساعت یک و نیم را افتادیم و از یه جاده ای رفتیم که میخورد به اتوبان زنجان و تقریبا حدود ۱۱۰ کیلومتر جلو افتادیم  ولی جاده ی خیلی خیلی خلوتی بود به جزء ما فقط یه ماشین تو جاده بود و دیگه پرنده پر نمیزد  ابادی هم وسط جاده خیلی کم بود ولی یه ابدی بود که خیلی خیلی قشنگ بود همه ی خونه ها کا گلی بود خلاصه بعد از عبور از اون جاده پر پیچ و خم که کاهی جاده قدیمی و گاهی جدید بود به اتوبان زنجان رسیدیم و از انجا هم به سمت بیجار توی مسر هم زیاد نگه نداشتیم  امیر علی و ابوالفضل هم گاهی با هم دوست بودن و گاهی هم این مدلی ساعت نه شب به سنندج رسیدیم به چند هتل سر زدیم همه پر بودن یکیش هم فقط اسمش هتل بود در حد مسافر خونه هم نبود در همین حیص و بیص که شوشو دنبال هتل بود شهر ه گفت من دوستی دارم که سنندجی هستن بزار یه زنگ بهشون بزنم ولی من بهش گفتم که اخلاق همسری اینجوری نیست که بیاد خونه ی کسی که نمیشناسه ولی شهره زنگ زد اونا هم هی اصرار که باید بیایید خونه ما خوب نیست که ما اینجا باشیم و شما برین هتل  همسری هم خیلی صریح گفت نه ولی باز بیچاره ها درست اون موقعی که ما یه هتل خوب پیدا کردیم اومدن دنبالمون انقدر تعارف تعارف تا اینکه بالاخره به زور رفتیم خونه شون البته من ادم راحتی هستم و خیلی زود با کسی انس میگیرم و خیلی هم زود با سمیرا خانمی که رفتیم خونه شون دوست شدم شهره خوابش برد ولی من و سمیرا تا سه شب بیدار بودیم و کلی حرف زدیم صبح با اخم های شوشو فهمیدم که باید زود فلنگ رو ببندیم چون دختر کوچولوی سمیرا تا خود صبح گریه میکرد من که دلم خیلی ریش شد از گریه های این طفل معصوم صبح ساعت صبحانه خوردیم و تا از اونجا در بیاییم شد ساعته نه سمیرا هم هی اصرار که اگه کارتون امرز درست نشد حتما برگردین اینجا من هم برای اینکه یه موقع بهش بر نخوره گفتم اگه موندنی شدیم حتما بر میگردیم خونه شماتایید

                     بقیه رو هم بعدا براتون مینوسم فعلا بای